وارد نگارستان شهر(بوستان گفتگو) که میشوم تابلوهای معرقکاریشده و زیبای نصب شده بر در و دیوار بیش از هر چیز نظرم را جلب میکند؛ تابلوها و مجسمههایی که گویی دستان معرقکاری با تجربه و پا به سن گذاشته توانسته آنچنان هنرمندانه به چوبها جان ببخشد. آقا محسن به استقبالم میآید؛ خالق واقعی این آثار؛ خالقی که ۳۷ سال بیشتر ندارد و اسید نیمی از صورتش را به تاراج برده است. برخلاف بیشتر قربانیان اسیدپاشی که سعی در مخفی کردن خود زیر عینکهای سیاه و فریم بزرگ یا کلاه و روسری و روبند دارند، آقا محسن گویی هیچ ابایی از ظاهر خود ندارد. از من دعوت میکند تا ابتدا چرخی در نمایشگاه بزنم؛ اولین نمایشگاه آثار هنری قربانیان اسیدپاشی به نام « فردا در آئینه» که آقا محسن یکی از اضلاع این مثلث خطشکن است. گشتی در میان آثار سفالی و کریستالی و تابلوهای کلاژ معصومه خانم می زنم. باور اینکه هنرمندی نابینا اینچنین آثاری را خلق کرده باشد واقعا دشوار است. اما با دیدن معصومه خانم که گوشه نمایشگاه نشسته و در حالی که دستگاه سفالکاری مقابلش میچرخد و دستان سوختهاش سفال را شکل میدهد، کوچکترین شک را از دلم بیرون میکند. معصومه خانم اما عینک سیاه باریکی بر چشم دارد. تنها یک سلامم کافی است تا او با صدای دلنشین و بیان گرمش مرا برای همصحبتی با وی مشتاقتر کند؛ برای همصحبتی با بانوی هنرمندی که او نیز قربانی اسیدپاشی شده و امروز دستان هنرمندش او را ضلع دیگری این مثلث هنرمندانه کرده است. پیش از گفتگو با وی ترجیح میدهم سومین ضلع این مثلث صفشکن را ببینم؛ زیور خانم گوشهای از سالن نشسته و با هر سلام بازدیدکنندگان مقابل پایشان میایستد و به گرمی پذیرایشان میشود؛ آنقدر گرم که ناخودآگاه به سمتش میروم و در آغوشش میکشم. اسید لعنتی هر دو چشم و زیبایی صورتش را ربوده. زیورخانم تنها یک هفته است که به این جمع پیوسته و به صورت کارآموز در نمایشگاه حضور دارد.
دیگر نازیباییهای ظاهریام را نمیبینم مجدد نزد معصومه خانم بازمیگردم؛ خانمی ۳۴ ساله که پدرشوهرش در شب ۲۳ رمضان ۱۳۸۹ روی صورتش اسید پاشید و از آن زمان او دیگر قادر نیست آرین فرزندش را ببیند؛ آن هم تنها به این جرم که وی از شوهرش جدا شده بود و پدرشوهرش اصرار داشت که معصومه به زندگی برگردد، اما معصومه درخواست پدرشوهرش را قبول نکرد و... معصومه ۴ سال بعد از آن حادثه شوم، به کار هنری روی میآورد تا درمیان خلق سفال و تابلوهای نقاشی از یاد ببرد انتقام کورکورانه ای که ناجوانمردانه زیبایی و زندگیاش را در اوج جوانی سوزاند. اما امروز او قلبا به این باور رسیده که « خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری»... معصومه که ۶ ماه است به عنوان مربی در مجمع عصای سفید هنر سفالگری را به نابینایان میآموزد درباره ورودش به عرصه هنر به آفتاب یزد میگوید: من پیش زمینه هنری در حوزه نقاشی و طراحی داشتم. اما از دو سال پیش مجدد به هنر روی آوردم اما این بار به رشته سفالگری و کلاژ و مرواریدبافی و ... که هیچ سررشتهای از آن نداشتم.قدم گذاشتن در این مسیر زندگی من را تغییر داده، اعتماد به نفسم را بالا برده، برایم استقلال آورده و باعث شده کمبودها را نادیده بگیرم.امروز به جایی رسیدهام که دیگر نازیباییهای ظاهریام را نمیبینم.این نمایشگاه با کمک تعدادی از دوستان برای اولین بار برپا شده تا هم ما بتوانیم آثارمان را به نمایش و فروش بگذاریم و هم به همه کسانی که به نوعی مثل ما هستند حال یا قربانی اسیدپاشیاند یا دچار معلولیت نشان دهیم که با وجود همه محدودیتها و کمبودها میتوان به زندگی ادامه داد و در اجتماع بود.
**تا یک هفته قبل تنها از خانه خارج نمیشدم
به سراغ زیور خانم (۴۰ ساله) میروم. وی به همراه دخترش در سال ۱۳۹۰ توسط یکی از نزدیکان، مورد حمله اسیدپاشی قرار گرفت چون بعد از فوت همسرش حاضر نمیشود ازدواج کند. یثری دختر ۱۸ ساله زیور، تنها ۱۸ روز پس از حادثه اسیدپاشی جان خود را از دست میدهد. چشمان زیور هم برای همیشه خاموش میشود. اکنون او به عشق دو پسرش تصمیم گرفته با هنر داغ اسید و دخترش را التیام بخشد.او هم درباره این نمایشگاه میگوید: من از طریق دوستانم از جمله معصومه خانم و آقا محسن وارد این گروه شدم. سال گذشته معصومه به من پیشنهاد داد هنری رو دنبال کنم اما من آمادگی حضور در جامعه رو نداشتم، تا اینکه حدود یک هفته قبل که این نمایشگاه افتتاح شد به اینجا آمدم. من و امثال من هرچقدر گوشهنشین و از جامعه دور شویم، حال و روحیهمان بدتر میشود. خصوصا افرادی مثل من که بچه دارند و مجبوریم به خاطر آنها روحیه خودمان را حفظ کنیم. طی همین یک هفته، روحیه من به کلی عوض شده است. تا قبل از این موضوع من تا دیروقت میخوابیدم و انگیزهای نداشتم اما طی همین یک هفته صبحهای زود بیدار میشم و این موضوع در روحیه بچههایم هم اثر گذاشته است. خانهنشینی هیچ ارزشی ندارد و مرگ تدریجی است. به خاطر همین من از مسئولان میخواهم به فکر من و امثال من باشند. ما احتیاج به حمایت و دیده شدن و دلگرمی داریم. توقع نداریم هر ماه فقط به ما پولی بدهند بلکه میخواهیم امکاناتی در اختیار ما بگذارند تا احساس مفید بودن بکنیم و روی پای خودمان بایستیم. من تا پیش از این تنها به خیابان نرفته بودم اما یک هفته است جرات این را پیدا کردهام که روی پای خودم بایستم و تنها رفت و آمد کنم.من قربانیان بسیاری را میشناسم که از آمدن به خیابان ترس دارند یا فعالیتی را آغاز کردهاند اما به دلیل حمایت نشدن دلسرد شده و مجدد خانهنشین شدهاند و خانهنشینی بدترین انتخابی که قربانیان اسیدپاشی به آن روی میآورند درحالی که تنها موضوعی که راهحل ندارد مرگ است و تا وقتی نفس میکشیم باید زندگی کنیم. خواستن توانستن است و هر کسی با وجود محدودیتهای بسیار میتواند به آنچه میخواهد برسد.زیور همچنین در لابهلای صحبتهایش از نداشتن مسکن مینالد؛ از اینکه ناچار به زندگی با پدر و مادرش در مسکن مهر پرند است و برای حضور در نمایشگاه و آغاز دورههای آموزشیاش ناچار است با آژانس برود و بیاید...
**آموزش رایگان معرقکاری به آسیبدیدگان
محسن مرتضوی ۳۷ سال دارد.او اما قربانی انتقامجویی اشتباهی میشود. نظافتچی ۳۶ ساله محل کارش به نام « ف. خ» در سال ۹۲ با اسید و ۱۶ ضربه چاقو انتقام مزاحمتهای تلفنی فرد دیگری را از محسن می گیرد.او در خصوص ورودش به وادی هنر میگوید: 3سال است کار معرق انجام میدهم. توسط یکی از دوستانم به نام خانم باقریان از بنیاد نیکو به استاد این رشته خانم خالقی معرفی شدم. این بنیاد بسیار به قربانیان اسیدپاشی کمک میکند و مخارج درمان آنها را میپردازد. حتی برای تابلوهای من مشتری جذب میکرد و از خارج از کشور افرادی آثار من را خریداری کردند.پیش از پاگذاشتن در این وادی، دائم درگیر بحثهای درمانی بودم و دائم اتفاقات گذشته پیش چشمم رژه میرفت. اما حمایتهای خانم باقریان و خالقی من را به این نتیجه رساند که کار نشد ندارد و «نه» گفتن به زندگی را باید کنار بگذارم. مغازه کوچکی در بازار اجاره کردم تا آثارم را به فروش برسانم اما به علت بالا بودن اجاره مغازه ناچار شدم کارم را تعطیل کنم. بعد از این موضوع کارگاهی را در پارکینگ خانهمان راه انداختم و مشغول به کار شدم و امروز 2 سال است که به صورت حرفهای مشغول معرقکاری سه بعدی هستم. حتی طی این مدت توانستهام چند کارآموز داشته باشم و هنرم را به آنها هم بیاموزم. این دو خانم مسیر زندگی من را تغییر دادند. تا پیش از این اتفاق من هیچ سررشتهای از هنر نداشتم و یک کارمند اداری بودم و رشته تحصیلیام شیمی بود. اما از وقتی با دنیای چوب و هنر آشنا شدم زندگیام متحول شد. به همت خانمها ناصری و مهدوی و سرلک ایده شکلگیری این نمایشگاه شکل گرفت. مدیر نگارستان شهر خانم طلایی هم از این ایده استقبال کرد. بعد از پا گرفتن این نمایشگاه، استقبال مردم عالی بود. ما توانستیم به سایر قربانیان اسیدپاشی ثابت کردیم که هنوز هم «میتوانیم».
آقا محسن در میان صحبتهایش تاکید میکند چون هنر معرقکاری را رایگان فرا گرفته، تصمیم دارد به تمام کسانی که به هر نحوی آسیب دیدهاند (معلولان، قربانیان اسیدپاشی، زنان بدسرپرست یا بیسرپرست و ...) یا توانایی مالی ندارند به صورت کاملا رایگان هر آنچه را که میداند آموزش دهد. تا همان طور که او، معصومه و زیور توانستهاند روی پای خود بایستند سایر آسیبدیدگان هم دست روی زانو بگذارند و ... وی درباره برخورد مردم میگوید: هر فردی بنا به درکی که دارد با ما برخورد میکند. کنکاشها و سوالهای مردم ما را اذیت میکند. هر اتفاقی که برای من یا هر آدم دیگری در زندگیاش رخ داده جزو حریم خصوصی اوست. همان فردی که دائم از من سوال میکند چه اتفاقی برایم افتاده قطعا دوست ندارد من درباره زندگیاش سوال کنم. پس این حریم خصوصی من است اما متاسفانه برخی درک این موضوع را ندارند. کسانی که فهم اجتماعی دارند در مواجهه با من و امثال من هیچ کنکاشی نمیکنند. به دلیل سوالات بیخود مردم است که بسیاری از معلولان و آسیب دیدگان خانهنشین میشوند. محسن صحبتهایش را اینگونه به پایان میرساند: روزی برای پیگیری پروندهام در دادگاه بودم. قاضی پرونده در انتهای جلسه گفت: تو یک چشم و نصف صورتت را از دست داده ای. نمیخواهم بگویم حکمت یا قسمت بوده اما این اتفاقی است که افتاده، حال دو راه داری میتوانی خانهنشین شوی و مرگ تدریجی را انتخاب کنی، میتوانی به اجتماع برگردی و زندگی جدیدی را آغاز کنی. من هم به همه آسیبدیدگان اجتماعی میگویم زندگی جریان دارد و باید با این جریان پیش رفت و لذت برد...
**میخواهیم همه قربانیان تابوشکن باشند
مدیر اجرایی نمایشگاه فردا در آئینه نیز در پایان بازدید از نمایشگاه از راه میرسد و قرعه آخرین گفتگوی این گزارش به نام وی میخورد. وی در باره ایده شکلگیری این نمایشگاه می گوید: این نمایشگاه با حمایت دلی یک عده دوست که به هیچ سازمان و ارگانی تعلق ندارند به مدت یک هفته تشکیل شد. قرار بود جمعه (روز گذشته) اختتامیه این نمایشگاه باشد اما با درخواست کارگردان فیلم این زن حقش را میخواهد نمایشگاه تا روز دوشنبه (سوم آبان) تمدید شد.
وقتی میگوییم کسی مورد آسیب قرار گرفته، تا بحث کمک پیش میآید عدهای شماره حساب میخواهند. درحالی که کمک فقط این نیست. غالب برخوردها هم این است که «آخی، چی شده!» این نگاهها و سوالات فقط به منزویتر شدن قربانیان کمک میکند. هر بار که یکی از ما به این افراد یک «آخی» میگوییم یک بار دیگر روی صورتشان اسید میپاشیم!
تفاوت قربانیان اسیدپاشی با سایر آسیبدیدگان این است که هجمهای از بیعدالتی و خشونت باعث شده روحیه آنها شکنندهتر از بقیه باشد، مضاف بر این، ظاهر این افراد به انزوای بیشتر آنها کمک میکند. این درحالی است که بسیاری از این افراد قابلیتهای قابل توجهی دارند که میتواند هم به آنها کمک کند هم به جامعه.اکثر حمایتهایی که از این قربانیان میشود مالی و موقت بوده است، درحالی که حمایت اصلی از این افراد باید معنوی و مالی و مستمر باشد.
خانم مهدوی میافزاید: قصد ما از برپایی این نمایشگاه صرفا فروش آثار هنری این سه قربانی نیست و این سه نفر به نوعی تابوشکن بودهاند. بلکه ما میخواهیم این تابوشکنی را در همه قربانیان به وجود بیاوریم. ما در بین بازدیدکنندگان، دو قربانی اسیدپاشی داشتیم که تصور نمی کردند محسن و معصومه بعد از این حادثه، چنین آثار هنری را خلق کردهاند و اعلام آمادگی کردند تا تحت آموزش قرار بگیرند.کارآفرینی حمایتی است که باید از همه قربانیان و آسیبدیدگان بشود چون دائمی است و عزت نفس این افراد را بیشتر میکند.ما چند شب پیش برای اکران فیلم «این زن حقش را میخواهد »به پردیس کوروش دعوت شدیم. در آنجا به جز زیور و محسن و معصومه، چند قربانی دیگر هم حضور داشتند. آنچه باعث تعجب ما شد تفاوت رفتاری این سه نفر با سایر قربانیان بود. شادی این سه نفر سایر افراد را شاد کرده بود. معصومه و محسن و زیور حتی عینک و روبند هم نزده بودند و روحیهشان قابل ستایش بود. اما این روحیه برای استمرار نیاز به دستان یاریگر دارد؛ این دست هم به همت نهادهای دولتی نیاز دارد.وی درباره کمک سازمانها به این افراد میگوید: سازمان خدمات شهری شهرداری این دست را به سمت بچهها دراز کردهاند و قول دادهاند این هنرمندان از بازارچههای شهرداری و فرهنگسراها برای آموزش و دیگران استفاده کنند.
مدیر اجرایی نمایشگاه در پایان میافزاید: محسن تعریف میکرد تا چند سال پیش هنگام بیرون رفتن کلاه سرتاسری که فقط چشمانش پیداست روی سرش میگذاشت. روزی با دخترش به پارک میرود. دخترش میپرسد بابا تو چرا توی گرما کلاه بافتنی میگذاری؟ محسن هم میگوید چون مردم میگویند من زشتم. اما دخترش میگوید: اما من فکر میکنم تو اصلا زشت نیستی. این تفکر یک دختر 4،5 ساله است. باید در این زمینه فرهنگسازی کرد تا نگاهها عوض شود. حضور با اعتماد به نفس این قربانیان در جامعه مطمئنا در نوع نگاه مردم هم موثر است.
پینوشت: مسئولان محترم! حال که آمار جرم اسیدپاشی در سایه غفلتتان رو به افزایش است، حال که جای قوانین بازدارنده و اقدامات پیشگیرانه برای مبارزه با این جرم خشن خالی است، حال که میشود حال این قربانیان بیعدالتی و کینهجویی و انتقامهای کورکورانه را خوب کرد لااقل دست یاری به سمت این آسیبدیدگان دراز کنید.
گفتنی است نمایشگاه «فردا در آئینه» تا دوشنبه سوم آبان ماه در نگارستان شهر واقع در بوستان گفتگو دائر خواهد بود.
** اخبار اسیدپاشی خواندنشان دل هر آدمی را به درد میآورد؛ اخباری که در همه آنها قربانیان اسیدپاشی تنها قربانی کینه و خشونتهای افسارگسیخته اطرافیانشان شدهاند؛ قربانیانی که در این میان از تنها موضوعی که خبری نیست حمایت است و حمایت و حمایت... با این وجود اما زندگی برای این قربانیان همچنان ادامه دارد...
(تصاویر این نمایشگاه را در اینجا ببینید)
منبع: آفتاب یزد
تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۱